بچه که بودم در بین فامیل و آشنا به این معروف بودم: "محمد یا یه کاریو نمیکنه یا اگه بکنه کامل انجامش میده!"
من به این جمله میبالیدم و همیشه سند افتخار خودم میدانستم و این شد شعار من در زندگی: "یا کاری را انجام نده، یا کامل انجامش بده!" یعنی تا وقتی از نتیجهی عملت مطمئن نشدی، انجامش نده. مهم هم نیست این پروسهی اطمینان چقدر طول بکشد.
این داستان همهی ماست. از بچگی عادتمان دادهاند که کار را باید درست و سنجیده انجام داد، قبل از انجام هر کاری باید به جوانب آن خوب فکر کرد و تا حد امکان نتیجهی آن را پیشبینی کرد. اما چه کسی از آینده خبر دارد؟ از کجا میدانیم که با صرف ماهها و سالها زمان برای آمادهسازی خود، به نتیجهی دلخواه میرسیم؟ از کجا معلوم شکست نخوریم؟ آیا برای شکست آمادگی داریم؟ یا خودمان را فقط برای پیروزی آماده کردهایم؟
چه بخواهیم و چه نخواهیم، زندگی روی نوار شکست و پیروزی حرکت میکند و خبر بد برای کسانی که بیعملاند این است که زندگی نتیجهی مساوی ندارد؛ اگر پیروز نشوی یعنی شکست خوردهای. اما اینکه عملی انجام دهی و شکست بخوری تا اینجا یک جا بنشینی و خودت را برای پیروزی آماده کنی، با هم تومنی هفت صنار فرق دارند؛ از شکست اولی چیزی آموختی و به قول ادیسون یکی از راههایی که به هدفت منتهی نمیشود، مشخص کردهای؛ اما شکست در اثر بیعملی و بیتصمیمی هیچ نتیجهای جز ناامیدی در بر ندارد. چون کاری نکردهای که چیزی بیاموزی. خودت را از تجربه محروم کردهای.
برای یک بار که شده، با "عمل کردن" بیاموزیم. این روشی برای یادگیری است: Learning by doing
جملهی بالا بیعملها و کمالگراها را در حد مرگ میترساند. چطور میشود وقتی چیزی نمیدانیم شروع به کار کنیم؟ اگر شکست خوردیم چه؟ اگر دیگران ما را احمق و بیاستعداد خطاب کردند چه؟ طبل توخالی دانستند چه؟
در اینجا میرسیم به مشکلی دیگر: تاییدطلبی. اینکه منتظر باشیم دیگران بر توانایی ما مهر بزنند و اگر نزدند یعنی در زمینهای توانایی نداریم.
یک جایی خواندم برای نویسنده شدن، فقط توانایی نوشتن کافی نیست. بله کافی نیست ولی به این معنی نیست که چون فقط نوشتن کافی نیست، قبل از به دست آوردن تواناییهای دیگر، به خودمان اجازهی نوشتن ندهیم. نویسندگی با نوشتن آغاز و ساخته میشود. نویسندگی یک روند است. روند نوشتن و نوشتن. وقتی یک نویسندهی مبتدی هستی، باید هم ابتدایی بنویسی، اما نباید ترکیب را به هم زد، باید نوشت، ابتدایی و بد نوشت. در کنارش منابع خوب را خواند و باز نوشت. بد نوشت. بدون اینکه خودمان را با آن منابع مقایسه کنیم. می توان و چه بهتر که از آنها الگو بگیریم. الگو تا حدودی ما را محدود میکند، اما این باعث بروز خلاقیت ما میشود. اینکه آزاد باشی در هر مسیری حرکت کنی، نه به خلاقیت که به سرگردانی و پریشانی میانجامد.
راستش برای نوشتن این مقاله مطلبی نداشتم. گوشی را برداشتم و کتاب "حق نوشتن" را در فیدیبو باز کردم. خواندم و گفتم بالاخره مطلبی هست که به درد بخش "نویسندگی" سایتم بخورد. اصلا کتاب حق نوشتن در همین مورد است و بالاخره ایدهای برای نوشتن امشبم به دستم میدهد. کمی که خواندم ایدههایی به ذهنم رسید. دو فصل را خواندم و گفتم "شروع میکنم" و با شروع کردنم ایدهها جاری شد. شاید اگر چند سال پیش بود، میگفتم باید بیشتر مطلب جمع کنم. باید کامل آماده بشوم و بعد بنشینم پای سیستم.
اصلا خود این سایت، در اثر همین نگاه "از همان جایی که هستی شروع کن" ساخته شد. من بدون اینکه برنامهی جامعی -عادت همیشگیام- داشته باشم، درست شد. 3 روز اول هیچ مطلبی در آن نگذاشتم، چون میگفتم چی بگذارم که دیگران کار نکرده باشند؟ اصلا من کی هستم که بخواهم دربارهی نویسندگی حرف بزنم؟ اما حالا که روز پنجم است، دارم دومین مقالهام را مینویسم. مبتدی است اما انجام شده، و همین ارزش دارد. من یک محتواگر مبتدی هستم. در کتاب "حق نوشتن" روی این موضوع تاکید میشود: "مبتدی باش" اما بنویس. دربارهی نوشتن بنویس. مبتدی بنویس. بعدا فرصت ویرایش و بهتر کردن آن را داری. اما اگر هیچ وقت نوشته نشود، فرصت بهبود را هم از خودت میگیری. شاهین کلانتری روی انتشار هم بسیار تاکید دارد. اینکه بنویسی و بگذاری توی سیستم یا میان دفتر خاک بخورد، کافی نیست. باید انتشار بدهی. اینترنت این فرصت را به ما داده. وقتی انتشار دهی، حس میکنی که کار را انجام دادهای، چون کارت را در معرض دید دیگران قرار دادهای.
یک راه برای آسانسازی شروع، این است که نوشتن را ساده بگیریم، به قول "جولیا کامرون" در کتاب "حق نوشتن" به نوشتن مثل پیژامه نگاه کنیم، نه یونیفرم نظامی. کلمات را برقصانیم نه اینکه آنان را مثل سربازان به صف کنیم. وقتی شروع به آسانگیری کردیم، کمکم میبینیم میتوانیم هر چیزی را به کلمه تبدیل کنیم و این حد نهایی هنر یک نویسنده است، اینکه بتواند دنیا را به کلمات تبدیل کند.
دیدگاه خود را بنویسید