یک نویسنده دستکم باید تاریخ معاصر کشورش را بداند.
اما چرا تاریخ؟
آیا قرار است دربارهی گذشتگان بنویسیم؟ بناست امروزمان را رها کنیم و بچسبیم به صد سال قبل؟
به ما چه مربوط که شعبان بی مخ که بود و چه کرد؟ علم و سرگذشتش چه دخلی به ما دارد؟
آیا این یک نگاه واپس نگرست؟
تاریخ چه سودی برای ما دارد؟
جواب دو کلمهست:
مشاهدهی روندها!
وقتی تاریخ یک ملت را میخوانیم، با طرز تفکر و خوشایند و ناخوشایندشان آشنا میشویم و جای خوب یا بد ماجرا اینست که "تاریخ خود را تکرار میکند."
داریوش و کوروش:
نوجوان که بودم در کتابی خواندم که بعضی کشورها بدون مقاومت تسلیم داریوش و کوروش میشدند. مردم سر راه آنها گل میریختند و هلهله میکردند. با خودم گفتم مگر ممکن است؟ حتما داریوش و کوروش استثنا بودهاند، شاید هم چون ایرانی هستیم اینها را ساختهایم که یک چیزی برای بالیدن داشته باشیم، هر چه باشد غریبه بودهاند. تا اینکه با قائلهی محاصره و سقوط اصفهان به دست افغانها آشنا شدم.
سقوط اصفهان:
در محاصرهی اصفهان در عهد صفوی، مردم اصفهان هر لحظه دعا میکردند افغانها دروازههای شهر را بشکنند و وارد شهر شوند؛ نه به این خاطر که طرفدار افغانها بودند یا از کشورشان بیزار؛ نه اینکه خائن باشند؛ نه، آنها خسته بودند از گرسنگی و بیماری، از اینکه دیگر سگ و گربهای در شهر پیدا نمیشد که بخورند، از اینکه افتاده بودند به همنوعخواری. آنها از مهاجمین بیگانه استقبال کردند. گرچه میدانستند که افغانها بعد از ورود به شهر قتلعام راه خواهند انداخت. اما این از وضع کنونیشان بهتر بود.
البته در مثل مناقشه نیست. منظورم این نیست که داریوش و کوروش، محمود افغان بودهاند؛ منظور اینست که شرایط گاهی مردم را به تسلیم به مهاجم بیگانه وادار میکند و این موضوع بارها در تاریخ تکرار شده. البته که مقاومت در برابر مهاجم امری عادیست، تسلیمِ خودخواسته چیزیست که در تاریخ برجسته میشود.
تاریخ به مثابهی ابزار پیشبینی
یک نویسندهی متعهد، کارش رصد دقیق اجتماع و مقایسهی آن با الگوهای تاریخیست. یعنی به تاریخ نگاه جامعهشناسانه و انسانشناسانه داشته باشد. نویسندهی توانا میتواند رمانی بنویسد که در صد سال پیش میگذرد ولی مسائلی را بگوید که درد مردم امروزست. حتی میتواند پا را فراتر بگذارد و چیزهایی را پیشبینی کند و وقتی محقق شد، خوانندگان انگشت به دهان ببرند که چهطور ممکن است کسی از آینده با این اطمینان خبر بدهد؟
تاریخ، گوی جادوی نویسنده است.
تاریخ خود را بارها و بارها تکرار میکند. رفتار مردم تابع الگوهای کلیست که به سختی تغییر میکند. مطالعهی دقیق و موشکافی در تاریخ باعث میشود یک نویسنده پی به رمز دوران ببرد و "روندها" را تشخیص دهد.
یک نویسنده نمیتواند انقلاب، جنگ، شورش یا کودتا راه بیندازد ولی میتواند از قبل مردم را نسبت به آنها آگاه کند. او این کار را در قالب هنر میریزد و غیرمستقیم به خوانندگان ارائه میکند. او این کار را از راه تشخیص "روندها" انجام میدهد.
تاریخ فقط برای بالیدن نیست.
کار نویسنده، نوشتن از اتفاقات روز نیست. این کار را روزنامهنگار به خوبی انجام میدهد. کار او، نوشتن دربارهی "عصر و دورانی" است که در آن زندگی میکند. به قول چخوف اتفاقات باید در ذهن نویسنده تهنشین شوند و بعد آنها را بررسی کند و نکتهای درخور بیرون بکشد. برای همین است که هیچ نویسندهی بزرگی اکنون دربارهی "کرونا" نمینویسد. اما ممکن است چند سال دیگر این کار را بکنند. همان کاری که کامو در رمان "طاعون" کرد. البته که آن داستانی تخیلیست، اما کامو نکتهای مخصوص به خود از طاعون و اپیدمی بیرون کشیده و در قالب داستانی گیرا ریخته است.
باید از هر اتفاقی چند سالی بگذرد و بشود عرفاً نام تاریخ روی آن گذاشت و بعد به سراغش رفت.
پس بر هر نویسندهی تازهکاریست که دستکم تاریخ معاصر –از مشروطه به بعد- را بداند.
چند کتاب پیشنهادی دربارهی تاریخ معاصر:
1-ایران بین دو انقلاب – یرواند آبراهامیان
2-تاریخ مشروطه ایران – احمد کسروی
3-تاریخ 20 ساله ایران – حسین مکی
4-خاطرات علم – اسدالله علم
5-تاریخ احزاب – ملکالشعرای بهار
دیدگاه خود را بنویسید